تنها در تاریکی

 بسم الله الرحمن الرحیم

 بر اساس داستان واقعی

 


 

"تنها

در

تاریکی"

هنگام غروب آفتاب_یا همان گرگ و میش هوا بود که علمدار موجان را به قصد روستای خراب ترک کرد.

صاحبخانه اصرار برای ماندن علم داشت اما او نپذیرفت و راهی شد. آرام آرام و با پای پیاده به سمت جاده بیرون روستا به راه افتاد.

 مسافت زیادی طی نکرده بود که هوا کاملا تاریک شد. هنوز در روستا بود و در میان کوچه ها از دریچه های کوچک خانه ها گاه گاهی نوری پریده رنگ به بیرون می تابید و راه علم را روشن می نمود. تا هنگامی که از کوچه ها می گذشت و از شکاف دیوارها انواری را مشاهده می کرد با شجاعت و خیالی آسوده راه را می پیمود. سردی هوا کوچه ها ی ده را خلوت کرده بود با این همه وجود مردم در خانه ها به علم آرامش می داد تا اینکه کم کم از کوجه ها گذشت و روشنایی ها را پشت سر گذاشت. به زودی آخرین روشنایی و آخرین خانه ها ناپدید شدند.

عَلَم به نزدیکی قبرستان ده رسید. سکوت و آرامش غریبی در فضای قبرستان طنین انداز بود. ایستاد و پشت سرش را نگاه کرد شب چادر سیاه با پولک های نقره ایش را بر روی روستا افکنده بود. علم نگاهش را از قبرستان برید سرش را پایین انداخت با گفتن بسم الله الرحمن الرحیم به راه خویش ادامه داد.

هنگام عبور از کنار قبر ستان، اتفاق عحیبی افتاد!

کمی دورتر و در انتهای قبرستان پشت بوته ها شبح سفید رنگی توجه علم را به خود جلب کرد.

ایستاد

 متعجب به شبح خیره شد.

شبح هر چند ثانیه یک بار خم می شد لحظاتی به همان حالت می ماند و مجدد بر می خاست.  علم مات و مبهوت نظاره گر این صحنه بود حرکات عجیب شبح علم را ترساند. در این خلوت و تاریکی شب، جز علم و موجود سفید پوش هیچکس دیگری  نبود.

تصمیم گرفت مسیر آمده را باز گردد، اما نتوانست... لحظه ای ایستاد. نگاهی دوباره پشت بوته ها انداخت. شبح همچنان مشغول خم و راست شدن بود. گویی خود را آماده می کرد تا در فرصتی مناسب به سمت علم حمله ور شود...علم بیچاره..... به اطراف نگریست. وقتی همه جا را در سکوت و خاموشی دید چاره ای جز فرار ندید. شروع به دویدن کرد. با دویدن علم، شبح نیز به دنبالش دوید.

علم همچنان می دوید حرکاتش چنان سریع بود که گویی میان زمین و آسمان معلق است به جاده اصلی رسید. هر چه پیش تر می رفت تاریکی ها غلیظ تر می شدند. هیچ کس در جاده نبود. قدمش بی اراده کندتر می شد. جرأت نگاه کردن به اطراف را نداشت.

علم بازهم دوید.

نفس هایش به شماره افتاده بود عرق سردی روی بدنش نشسته بود. زانوانش قوت دویدن نداشت.آب دهانش خشک شده بود باد سردی از روبرو می وزید و سوز قصه را بیشتر می کرد، اما علم چاره ای جز دویدن نداشت.

گاهی می خواست بایستد و نفسی تازه کند، اما مگر می شد؟ شبح با چند قدم فاصله به دنبالش بود.

فضای سیاه و خلوتی رو دررویش گسترده بود جز صدای سگهایی که در دور دستها زوزه می کشیدند صدایی شنیده نمی شد علم از این شب تاریک از تنهایی از این سکوت مرگبار وحشت داشت اما می باید همچنان می دوید.

لحظات به کندی می گذشت.

هر چه علم تند تر می دوید سرعت شبح نیز بیشتر می شد. گاهی با پشت دستانش دانه های ریز عرق را از پیشانیش پاک می کرد. گاهی نیز آهی می کشید و با حالت تاسف از کرده خویش خود را به باد ملامت می گرفت. باید می دوید و خود را از گرفتاری پیش آمده نجات می داد.

با نومیدی این ظلمت را که هیچ کس در آن نبود، خوب نگاه کرد و صدای پای جانوران را که روی علف ها راه می رفتند شنید.گاهی نیز خرگوشی به سرعت عرض جاده را طی کرده و در میان علفهای کنار جاده گم می شد.

ترس سراپایش را فرا گرفته بود. دیگر فکر نمی کرد. دیگر نمی دید. چشم به چپ و راست نمی انداخت از ترس آنکه کنار جاده چیزی ببیند. به فکر خانواده اش افتاد که در نبود او چه سرنوشتی پیدا می کنند، کدام شانه تکیه گاه فرزندانش خواهد بود و محبت را از چه کسی گدایی خواهند کرد؟ آیا دستانی پیدا خواهد شد که همچون دستان زحمتکش پدر نوازش گر فرزندانش باشد و یا قلبی که با آه فرزندانش به درد آید؟ گامهایش را تندتر کرد با تمام نیرو دوید نباید تسلیم می شد باید می دوید. غرق در این افکار بود که به چشمه گاو رسید و کمی دلش قرص شد. از اینکه نیمی از راه را طی کرده بود خوشحال شد.

باد سردی از لابلای درختان چشمه گاو به سمت علم وزید. نگاهش به سمت درختان افتاد. شاخه های عظیم به وضعی موحش، سیخ ایستاده بودند چند بوته خشک رانده شده به دست باد شتابان می گذشتند.

علم هم چنان می دوید. با وحشت از چیزی که نزدیک بود به او برسد می گریخت. در آن موقع جز یک فکر نداشت و آن فرار کردن بود.

علم می دوید و شبح به دنبال او، که ناگهان در یک لحظه پاهای علم به یکدیگر پیچید و تعادلش را از دست داد. محکم نقش زمین شد. از خستگی و وحشت چشمانش را بست. در همین لحظه چیزی مثل برق از کنارش گذشت. علم چشمانش را گشود. کمی جابجا شد و به آرامی از جای برخاست. از چیزی که مقابل چشمانش دید به شدت متحیر ماند. شبح چند قدم جلوتر مقابل علم ایستاده بود و متعحب او را نگاه می کرد!

خنده ای بر گوشه لبان علم نقش بست وقتی خوب شبح را ور انداز کرد لبخندش بیشتر شد  روحی تازه در کالبدش دمیده شد نگاهی به آسمان انداخت گویی دیگر از آن همه سیاهی خبری نبود! نزدیک تر رفت آهسته دست بر سر موجود سمج زیبا کشید و گفت: آخه حیوون بیچاره! این چه کاری بود که کردی!؟ هم خودت و آزار دادی و هم من و تا حد مرگ ترسوندی!

آخه چرا!؟

بعد هم قاه قاه خندید...

آهان فراموش کردم بگم شبح چی بود!؟

موجود سفید پوش یا شبح، کره الاغ سفید خوشگلی بود که در قبرستان مشغول چرا بود!

همین! اصلا کاری به کار کسی نداشت داشت واسه خودش می چرید!

حالا چی شد که دنبال علم راه افتاد!؟ ما هم نمی دونیم؟ فقط این و می دونیم که

کره الاغه دیگه!

توقعی ازش نیست!

خداوند علم مهربان قصه ما، و همه اموات را قرین رحمت خویش قرار بدهد.

آمین

عکسهای قدیمی

مرحومان: ربیع یدالله_علمدار و روح الله خدابیامرز

 

آقا عبدالله علم_مسعود، پسرشون و روح الله خدابیامرز

 

مرحوم: سکینه شیرعلی و مرحوم زری حاج محمد علی

 

آقا عبدالله علم

 

برادران: ربیع و علم خدابیامرز

 

مرحوم علمدار

روحشان شاد

مسابقه سودوکو مرحله دهم

مسابقه سودوکو مرحله دهم

ابتدا یک جدول خالی 9*9 کشیده و سپس این اعداد را در آن قرار داده و آنرا حل کنید

سپس با موبایل خود از آن عکس گرفته حداکثر تا ساعت نه صبح فردا و برای ما ارسال کنید .

 

عکسهای ارسالی شما

پدرم نام تو را بر لوح زر باید نوشت

نام تو، بابای من، بر تاج سر باید نوشت

من که نتوانم کنم حقت ادا، بابای من

در مقامت مثنوی ها با گهر باید نوشت

 

مرحوم اصغر مشت علی اکبر خدابیامرز

روحشان شاد.

ارسال کننده عکس: خانم ریحانه_دختر مرحوم اصغر

سپاس از ریحانه خانم

پیرمرد و این همه حیوان

متن زیر را جناب آقای جمشید عربگل برامون فرستاده اند ضمن تشکر از ایشان

پیرمردی بود که پس از پایان هر روزش از درد و ازسختیهایش مینالید،،،
دوستی، از او پرسید: این همه درد چیست که از آن رنجوری،،؟؟
پیرمرد گفت: دو باز شکاری دارم، که
باید آنها را رام کنم، دو تا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، بیرون نروند،
️دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا
هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آنرا حبس کرده ام، شیری نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت
کنم،، و در خدمتش باشم،،
مردگفت: چه مےگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر مےشود انسانی اینهمه حیوان را با هم در یکجا، جمع کند و مراقبت
کند!!؟ پیرمرد گفت: شوخی نمےکنم، اما
حقیقت تلخ و دردناکیست،

آن دو باز چشمان منند،
که باید با تلاش وکوشش ازآنها مراقبت
کنم،،

آن دو خرگوش پاهای منند،
که باید مراقب باشم بسوی گناه
کشیده نشوند،

آن دوعقاب نیز، دستان منند،
که بایدآنها را به کارکردن، آموزش دهم
تا خرج خودم و خرج دیگر برادران
نیازمندم را مهیا کنم،
آن مار، زبان من است،
که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا
کلام ناشایستی ازاو، سر بزند،
شیر، قلب من است که با وی همیشه
درنبردم که مبادا،،کارهای شروری
از وی سرزند،
و آن بیمار، جسم وجان من است،
که محتاج هوشیاری، مراقبت و
آگاهی من دارد،
این کار روزانه من است که اینچنین
مرا رنجور کرده و امانم را بریده_

جواب معما

جواب معما 1000 تومان یعنی گزینه دوم صحیح بود چون فروشنده 1000 تومانی را که از مغازه بغلی گرفته بود 200 تومانش را برای خود نگه دشته و 800 تومان آنرا به  زن میدهد .

پس حالا باید از جیب خود 800 تومان بردارد و با آن 200 تومان باقی مانده به مغازه بغلی بدهد . پس تا اینجا 800 تومان از جیب خود داده است و 200 تومان هم بابت جنسی که فروخته ضرر کرده که در کل می شود 1000 تومان

ضمن تشکر از همه شما عزیزان

اسامی شرکت کنندگان  خانم ها و آقایان : 

 

❌گزینه 1 : حمید عربگل ، محمد حیدری ، هادی زین العابدین ، علی رضا کریمی

 

✅گزینه2 : نوشین ، قطره ، رومیسا ازتفرش ، زهرا کربلایی ، ناهید کربلایی ، لیلا کریم پور ، جواد ، سعید مسلم ، . ، یلدا ، عزیزاله آقاعلی گل ، مرتضی عربگل ، مصطفی علی گل ، حسین ، آرمین رنجبر، Majid 💀danger💀 ، حسن کربلایی ، مهرشاد(عبدالحسین) ، جواد کربلایی، همایون هادیگل ، محدثه دختر محمد تقی ، هما جباری ، حمید هادیگل ، امید عربگل ، یونس کربلایی ، ابوالفضل کربلایی ، منصور عربگل

 

❌گزینه 3 : مهدی ملایی ، وحید ، محبوبه دانشیار ، حسن شعبون ، معصوم هادی گل ، زینب قاسم ، اقدس خانم ، پوریا عربگل ، لیلا هادیگل ، نازی ، سمانه آقا علیگل ، مهدی کربلایی علی گل ، پرهام ، سعید شیخ ربیعی ، یونس عربگل ، ماندانا منصوری ، محمدرضا هادیگل ، امیر محمد هادیگل ، محمد علیگل ، مهدی عربگل علمدار حاج فرج ، مهران ملایی نوه اکبر اقاجان ، مهشید کبیری ، مینا کربلایی علیگل ، علیرضا حاج حسین ، آسمان ، طیبه ، 🙈مملی🙈 ، همکار

 

❌گزینه 4: آرین عربگل ، سید مهران حسینی ، مهدی از قم ، معصومه لعیا ، فاطمه آقا علی گل ، داود حاج محمد علی ، فرشاد ملايي ، روشن ملايي ، بهمن علیگل ، اقا رضا کربلایی گلبانو ، محمد عربگل (ولی شیرین) ، سمیرا هادی گل ، فاطمه عربگل ، حامد ، شیوا کربلایی علی گل ، معصومه دختر مش قاسم ، زاپاتا 1990 ، فرهاد ايت الله ، پروانه کبیری ، آقا فرهاد ، کوروش (مهرشاد) ، نادی کربلایی ، معصومه کربلایی گلبانو ، محبوبه جباری ، محمد امین عربگل ، امیرحسین کمیجانی ، حمیدصفاپور ، داوود کربلایی ، محمد از قم، نیلوفر عربگل ( علمدار )

روز برفی روستا

امروز دوشنبه

27 دی ماه 1395

روستای بهارستان

 

 

 

 

زحمت ارسال عکسها را خانم توران عربگل کشیده اند.

ممنون از توران خانم

جمع کن کاسه کوزه تو

با سلام صبح شما بخیر

دوشنبه ای دیگر از راه رسید و نوبت داستان کوتاه این هفته شد

 جمع کن کاسه کوزه تو

 در قدیم برای قمار بازی علاوه بر خانه هائی که در آن قمار راه می انداختند مکانهای مثل خرابه ها و پشت دروازه های شهر و روی پشت بام حمامها و جاهای کم رفت و آمد سفره هائی برای این کار گشوده میشد و گرداننده قمار را کاسه کوزه دار می گفتند.

کاسه کوزه سمبل این حرفه بشمار میرفت.

غرض از کاسه ظرفی بود که از هر یک تومان بُرد، یک قران سهم گرداننده یا قمار خانه دار در آن انداخته میشد یعنی یک دهم مبلغ بُرد و کوزه نیز گلدان دهن باریک یا کوزه کوچکی بود که تاس را در آن ریخته و تکان داده و روی بساط می انداختند تا از یک تا شش چه رقمی بنشیند.

در کنار کاسه کوزه دار و قمار بازها اشخاصی نیز بودند که به آنها جیزگر می گفتند یعنی پول قرض بده. به کسانی که باخته و همچنان اصرار به بازی داشتند.

این جیزگرها نزولی برابر تومان به تومان قرض می دادند.

که البته اصطلاح جیز شد یا جیز میشی از همین جا آمده در واقع به معنی سوزاندن طرف که وقتی از جوش و خروش و هیجان بازی بیرون می آمدند میفهمیدند که چه بلائی سرشان آمده است.

و البته هنگامی که کار به دعوا و چاقو کشی و چوب و چماق میرسید، آژان و پاسبان پست سر رسیده و به بساط قماربازها حمله ور میشدند و اول کار آنها این بود که با لگدی کاسه و کوزه و بساط داخل سفره را به کناری پرت کرده و با گفتن جمع کن کاسه کوزه تو، همه لات و لوتها و اراذل را ریسه کرده و به کلانتری محل می بردند....

رامین کربلایی آرزوی روزهایی خوب برای همه شما  عزیزان دارد

عکسهای ارسالی شما

منیر خانم( دختر زینب شمس الله خدابیامرز)_پدر منیر خانم، رمضان(جریک آغاجی است)

و نوه های خواهرش(مرحوم کبری شمس الله)

از سمت راست فاطمه خانم(دختر گل مهین خانم) و نازگل و نگین_دختر های نازنین مریم خانم

ارسال عکس: خانم مریم هادیگل

 


 از سمت راست ایستاده: اقایان: محمد حاج یوسف_ محمد(یاسین)_ مصطفی حاج غضنفر_علی اصغر سوگلی و آقا پسرشون، هادی_احمد حاج محمدعلی_محمد مسیب_ مهدی(پسر اصغر سوگلی و دختر خانمی که جلو احمد ایستاده، لیلا دختر احمد.

از سمت راست نشسته: آقایان: محمد(پسر احمد حاج محمد علی)_اوست اصغر خلیل_مهدی(پسر خواهر طاهره مسیب_پسر مرحوم ربیع).

 مکان: امامزاده عبدالله آمل

سال 1366

آقای مهندس و همسر گرامی(طاهره خانم)

ارسال کننده عکس: خانم مریم هادیگل

با تشکر از مریم خانم

خانم فرنگیس ملایی

آقا مهدی(پسر ولی شیرین خدابیامرز) و آقا پسر گلشون( محمد رضا)

معما

😐😐😐😐😐😐😐😐  معما  😐😐😐😐😐😐😐😐

 زنی به سوپر مارکت رفته و جنسی میخرد که قیمتش 200 تومان است و یک اسکناس 1000تومانی به فروشنده میدهد.

فروشنده اسکناس 1000 تومانی را به مغازه دار کناری داده از او 1000تومان خرد گرفته و مابقی پول زن را میدهد.

مغازه دار کناری بعد از چند دقیقه متوجه میشود که آن اسکناس 1000 تومانی تقلبی بوده و آن را برگشت داده و پول خود را پس میگیرد.

فروشنده سوپر مارکت چقدر ضرر کرده است؟!!

الف.200تومان

ب.1000تومان

ج.1200تومان

د.2000تومان

بهترین جواب

💜بهترین جواب بدگویی:سکوت

💜بهترین جواب خشم :صبر

💜بهترین جواب درد:تحمل

💜بهترین جواب تنهایی:تلاش

💜بهترین جواب سختی:توکل

💜بهترین جواب خوبی:تشکر

💜بهترین جواب زندگی:قناعت

💜بهترین جواب شکست:امیدواری

 💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜

♠️یادمان باشد..... با شکستن پای دیگران ما بهتر راه نخواهیم رفت!

♠️یادمان باشد.... با شکستن دل دیگران ما خوشبخت تر نمی شویم!

♠️کاش.....بدانیم اگر دلیل اشک کسی شویم دیگر با او طرف نیستیم ;باخدای او طرفیم.

و کاش انسانها ...انسان بمانند!!!

تبریک تولد

امروز

 1395/10/25

آنیتا خانم آقا علیگل( دختر عباس مش قاسم و لیلا خانم) به سلامتی و میمنت قدم به هستی گذاشتند و با تشریف فرمایی خود لطف نمودند یک نفر به تعداد آقا علیگل ها اضافه کردند...

والدین آنیتا جان!

و

خاندان محترم آقا علیگل و میرزا محمدی!

قدم نو رسیده مبارک

انشالله قدمهای کوچک آنیتا خانم برای شما با خیر و برکت همراه باشد.

 

 

مسافر کوچولوی ما خسته ست! تازه از راه رسیده...

لطفا درکش کنید اگه چشماش بسته ست...!

 

یه کوچولو چشماش و به خاطر شما باز کرد...!

****************

زحمت ارسال عکسها رو زینب خانم(عمه آنیتا جان) کشیدند.

ممنون از زینب خانم

تشخیص چهره؟؟؟

جناب آقای عبدالله ملایی(علم)

 

 

جناب آقای عبدالله ملایی(علم)

 

جناب آقای منصور آقاعلیگل(حاج غضنفر)

 

حاج منصور آقا علیگل( حاج غضنفر)

اسامی شرکت کنندگان وبرندگان مسابقه عبارتند از:

خانمها و آقایان: محمد حاج یوسف_محبوبه شهناز_مریم شهناز_ حاج محمد رضا حوری_علی اکبر هادیگل( علی حسن)_رقیه رضا_زینب قاسم_زهرا احترام_محمد مسیب_داود حاج محمد علی_ بهمن_ ابراهیم بشیر_علیرضا حاج حسین_الهه علیگل

عکسها از آرشیو عکسهای آقا ی مسیب قرمان هست و ارسال کننده عکسها، هم خود آقا مسیب قبلا عکسها رو فرستاده بودند، هم اینکه مریم خانم(همکارمون)فرستادند.

با تشکر از آقا مسیب و مریم خانم و سپاس از همه همولایتی های گل.

تا تشخیص چهره ای دیگر در پناه حق

یا علی

شعر خلجی تقدیم به شما

شعری است خلجی سروده خودم در ایام جوانی

تقدیم به همه شما عزیزان

این شعر را آقای محمد حسن هادیگل با گویش زیبای خلجی برای شما

عزیزان خوانده که از شما دعوت میکنم برای شنیدن این شعر و یک شعر دیگه

به کانال تلگرام بهارستان مراجعه فرمایید

تشکر فراوان از آقای محمد حسن هادیگل

 

                                         نیدی          بهارستان 1369/7/14

عزیزم بلمورم قانه دیار چی      رفیقم بلمورم الآن نه حالچی

خداد شمشم حالو خوش اولقه     تمام دوشمن لرو کول ناخوش اولقه

تمام کیچه کیندزلر یادوچم        اووقت که یرمشم یا وقتی اوچم

قیافی کزلرم اییچه تورمش       نظرمه هایو اون تیرتره ورمش

ییرکم بلیه خیلی تارقمش         ییرکم برگ و بال کول سلوقمش

سنی عشقومنم بشومچ یرمش      نظرمه ییرکمچه کوفه قومش

بو چرت پرت لرده هادی هز قطار شی      که اوراحت ییرچه الده یرمش

*******************

کجایی

عزیزم نمیدونم الان کدوم دیاری    رفیقم نمیدونم الان در چه حالی هستی

از خدا خواستم حالت خوب باشه    و همه دشمنانت ناخوش احوال باشند

همه شب و روزها به یاد تو هستم   چه زمانی که بیدارم یا وقتی که خوابیده ام

چهره ات جلوی رویم مجسم است     بنظر میاد که ماه شب چهارده طلوع کرده است

دلم خیلی برات تنگ شده          برگ و بال دلم بخاطر تو پژمرده شده

عشق تو تو فکر و ذهن من نشسته    به نظرم تو قلبم لانه درست کرده

« هادی »  کمتر خیال بافی کن        که اون راحت سر جاش نشسته و اصلا یاد تو نیست

مهدی هادی گل

الهی به امید تو

صبح شنبه زمستانی شما عزیزان به خیر و شادی

به امید اینکه هفته ای سرشار از موفقیت و کامیابی در پیش داشته باشید

عکس و متن زیر را جناب آقای روشن ملایی برامون فرستاده اند

تشکر فراوان از ایشان

 

ایمان دارم

که قشنگترین عشق

نگاه مهربان خداوند

به بندگانش است

پس من تورا به همان نگاه می‌سپارم

و می دانم

تا وقتی که پشتت به خدا گرم است

تمام هراسهای دنیا خنده دار است

ژیمناستیک کار کوچک

ماشالله.... هزار الله اکبر... آمار ژیمناستیک کارای دختر مون داره میره بالا!

یالله... آقا پسرای کوچولو!

بجنبید از دختر خانوما عقب نمونید...!

یه حرکتی...! تلاشی...!

یه دو تا حرکت ورزشی ای...!

یه چاهار تا عکسی...!

ما منتظزیما....!

ژیمناست کار کوچولو: سِدنا خانم گل(دختر عباس عین الله)

 

سدنا خانم ملایی

 

حرکات جالب و دیدنی!

 

انشالله عکسهای این کوچولوهای نازنین رو تا سالهای آینده به عنوان قهرمان جهان ببینیم...

ارسال کننده عکس: خانم مریم هادیگل( همکار عزیزمون)

با تشکر از مریم خانم

سودوکو  مرحله نهم

مسابقه سودوکو مرحله نهم

ابتدا یک جدول خالی 9*9 کشیده و سپس این اعداد را در آن قرار داده و آنرا حل کنید

سپس با موبایل خود از آن عکس گرفته و برای ما ارسال کنید .

مختصر زندگی نامه و دلاوریهای شالی

بسم الله الرحمن الرحیم

مختصر زندگینامه و دلاوریهای شالی

در سالهای خیلی دور شاید حدود 200 یا 250 سال قبل در روستای خراب( بهارستان) خواهر و برادری زندگی می کردند که محل زندگی و منزل آنها در حیاط و خانه کنونی مرحوم شمس الله عباس بود.

این خواهر و برادر به احتمال قوی اصالتشان برای روستای ما نبوده، لذا هیچ پیشینه یا پسینه ای از این دو نفر باقی نیست و ظاهرا هیچ یک از خواهر و برادرها ازدواج نکرده بودند.

شالی دکان کوچک خوارو بار فروشی داشت و از این راه امرار معاش می کرد. و علاوه بر آن امنیت کاروانها یی که از ساوه به اراک می رفتند را نیز بر عهده داشت.

از طغرود ساوه تا داود آباد اراک تحت حفاظت و کنترل شالی بود. به دلیل شجاعت و دلاوری های شالی، راهزنان در محدوده امنیتی او قادر نبودند به کاروانها حمله کرده و مال و اموالشان را تصاحب کنند. همین امر باعث کینه توزی و دشمنی راهزنان با شالی شده بود، در واقع راهزنان با وجود شالی کسب و کارشان را از دست داده و منبع در آمدی برای امرار معاش نداشتند.

 در اینجا باید یاد آور شوم که: شالی مبلغی را از کاروانیان برای حفاظت و امنیت کاروانشان  می ستادنده. ( همانند عوارضی های امروزی).

روزی کاروانی در نبود شالی از ده می گذرد بدون آنکه عوارض خود را پرداخت نماید. و روی برگه ای به حالت تمسخر، می نویسد: پول گرفتی!؟ طلبت! سپس کاغذ را زیر سنگی می گذارند و روستا را ترک می کنند.

شالی وقتی به روستا باز می گردد و از عبور کاروان و از وجود نامه با خبر می شود اسبش را زین کرده و بتاخت در پی آنها می رود.

نرسیده به داود آباد به کاروان می رسد و به رئیس کاروان می گوید: در پی پیغامی که برایم گذاشته بودید آمدم! هم اکنون با من به روستا بازگردید تا جواب پیغامتان را دریافت کنید.
((بر فرض مثال اگر مبلغ باج یا عوارض در آن زمان را یک تومان در نظر بگیریم،)) قافله سالار به شالی پیشنهاد می دهد که به جای یک تومان ده تومان بگیرد و همین جا بی خیال بازگشت شان شود اما شالی نمی پذیرد و می گوید: نه؟

اصلا حرفش را هم نزنید! اینکه ده تومان است صد تومان هم بود باز هم نمی پذیرفتم.شما باید حتما برگردید بیایید خراب و همان جا یک تومان را بدهید بیشتر هم نمی خواهم. تا شما باشید که من بعد حد و حدود خودتان را بشناسید!

کاروانیان بالاجبار به روستا باز می گردند و خراج را طبق خواسته شالی در همان مکان همیشگی پرداخت می کنند. بعد از اخذ عوارض شالی به رئیس کاروان می گوید: اگر حق و حقوق خود را می شناختید کار به اینجا نمی کشید. حالا هم می توانید بروید.

پیش تر عرض کرده بودم که: راهزنان، دشمن سر سخت شالی بوده و همیشه در پی انتقام از وی بودند. با وجود مردی شجاع و دلیر،منطقه بین ساوه تا اراک از حیث وجود سارق و راهزن کاملا پاکسازی شده بود.
در یکی از شبها ی تابستان که شالی در ایوان خانه نشسته بود تیری نا غافل به شالی اصابت کرده و او را شدیدا زخمی می کند.

چند تن از راهزنان از بالای کوه روبروی خانه شالی او را هدف گلوله قرار داده بودند اما به دلیل تاریکی هوا نمی توانستند درست تشخیص دهند که آیا تیر به شالی اصابت کرده یا نه؟

خواهر شالی شروع به سر و صدا می کند اما شالی آرامش می کند و می گوید: سر و صدا نکن خواهر. اگر راهزنان مطمئن شوند که من تیر خوردم و زخمی شدم بی شک به خانه و زندگی مان حمله می کنند و ضمن به غارت بردن مال و اموالمان، تو را نیز با خود خواهند برد.

تفنگ مرا بردار و به سمت آنان شلیک کن.

خواهر شالی تفنگ را برداشته و شروع به تیر اندازی می کند. چند تیر که می اندازد، راهزنان به خیال اینکه تیرشان خطا رفته و شالی هنوز زنده است خوف برشان می دارد به سرعت پا به فرار گذاشته و بتاخت محل و منطقه را ترک می کنند زیرا تردیدی نداشتند که در صورت زنده بودن شالی آنها جان سالم به در نخواهند برد.

پس از رفتن آنها شالی به خواهرش می گوید: تیر به قسمت بدی از بدنم خورده و من امشب از بین خواهم رفت. بعد از مرگ من سر و صدا راه نینداز. تا صبح صبر کن وقتی هوا روشن شد به مردم اعلام کن که من از دنیا رفته ام. مراسم تدفین را انجام دهید بعد از مراسم، اسباب و وسایلت راجمع کن و از روستا برو. دیگر اینجا برای یک زن تنها امن نیست. بعد از من از دست راهزنان و دشمنان در امان نخواهی ماند.

لحظه وداع خواهر و برادر فرا می رسد. شالی از دنیا می رود و طبق وصیت وی بعد از مراسم تدفین، خواهرش برای همیشه روستا را ترک می کند.

محل دفن شالی مشخص نیست.

روایت است که خواهر شالی روستا را به مقصد ندر آباد ترک نمود. حال اینکه اصالتا برای روستای ندر آباد(نادر آباد) بوده اند؟ یا در آنجا اقوامی داشته؟ هیچ سند و مدرک معتبری در دست نیست)

در اینجا قصه شالی و مختصر زندگینامه او به پایان تلخ خود رسید. نقل زندگی شجاعانه شالی و خواهرش نسل به نسل دربین بهارستانیها گشته و زین پس نیز ادامه خواهد داشت.

امیدوارم از خواندن قصه لذت برده باشید.

شاعر در وصف شالی و دو غیور مرد خلج دیگر این چنین سروده است:

ستون خلج است محمد محراب     طالب از بوقه و شالی ز خراب

از شالی و محمد محراب و طالب با عنوان ستون خلج یاد شده..

محمد محراب اهل آمره، طالب اهل بوقه و شالی نیز اهل خراب بوده است.

خداوند_ شالی، خواهرش و همه اموات را مورد رحمت خویش قرار دهد.آمین

 تا هفته دیگر و داستان واقعی دیگر بدرود.

یا علی

تشخیص چهره؟؟؟

از اتاق فرمان اشاره کردن تشخیص چهره رو بزارید!

اطلاع دادند: دادگاه خانواده در نامه ای محرمانه از مسئول تلگرام تشکر کرده و گفته: از وقتی پای تلگرام به خونه ها باز شده، آمار طلاق به شدت کاهش یافته!

همچنین در ادامه خاطر نشان کرده اند: به دلیل اینکه زن و شوهرهای عزیز دائم سرشان در گوشی است و کمتر وقت دارند به جان هم نق بزنند و خواسته های بجا و بی جا از یکدیگر داشته باشند، سطح توقعات در زندگی بسیار پایین آمده! اختلافات کمتر شده و روابط مسالمت آمیز تر شده است!

آرزومند زندگی شاد برای شما همولایتی های گل_زهرا کربلایی

پس بریم سراغ تشخیص چهره امروز!؟

صاحب چهره متاسفانه در قید حیات نمی باشد.

خدایش بیامرزد.

مرحوم حاج محمد تقی آقا علیگل( علی آقا)

اسامی برندگان مسابقه تشخیص چهره!؟


 خانمها و آقایان: زهرا احترام_محمد(پسر حمید پرویز)_محمد رضا حوری_اصغر مشتی_محبوبه شهناز_مجید عین الله_علی محمدی برومند_فاطمه آقا علیگل_بهمن_سعید عبدالله_آقا فرهاد_مسلم عربگل_داود حاج محمد علی_محمد علیگل(حاج یوسف)_محمد_رحمانی_بشیر علی آقا

با تشکر از همه شرکت کنندگان عزیز

سپاس از ارسال کننده عکس: خانم طیبه لعیا

و

تشکر ویژه از اعضاء محترم هیئت قمر بنی هاشم(ع) بهارستانیهای مقیم تهران

ممنون از اینکه همراه ما هستید.

تا تشخیص چهره ای دیگر خدا نگهدار.

یا علی

تشخیص چهره؟؟؟

با سلام عرض ادب و احترام خدمت همولایتی های عزیزم

خدمت شما عرض کنم، تصمیم داشتم یه عکس واسه تشخیص چهره بزارم دور همی چهره یک عزیز همولایتی دیگه رو با هم بشناسیم، اما پشیمون شدم.... با خودم فکر کردم اینم شد واسه ما زندگی!؟

تشخیص چهره همولایتی ها هم شد نون و آب!؟

خلاصه پشیمون شدم و تصمیمم عوض شد...

پاشیم به زندگیمون برسیم بهتر نیست!؟

فعلا خدانگهدار

تبریک تولد

20 دی 1395

سالروز تولد آرشیدای عزیز_دختر گل لیلا خانم مشتی بود.

ما هم این روز به یاد ماندنی را به خانواده محترم لیلا خانم تبریک می گوییم.

آرشیدا جان تولدت مبارک

 

 

 

 

 

آرشیدای عزیزم😘😘
امروز روز توست، روز میلادت
دنیا تبسم کرده است امروز با یادت
امروز بی شک اسمان آبی ترین آبیست.... سالروز تولدت را با تقدیم یک سبد گل سرخ تبریک می گویم

از طرف پدر و مادر آرشیدا جان


 آرشیدا جان مقام اول قهرمانی در رشته ژیمناستیک گروه پنج سال را نیز کسب نمودند.

افتخار آفرین کوچک

قهرمانیت مبارک

 

پاسخ مسابقه هوش

❄پاسخ مسابقه هوش❄

گزینه صحیح(2) 16 حیوان می باشد.

🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

و اما اسامی شرکت کنندگان : 

❌گزینه1: محبوبه دانشیار ، ملینا علیگل ، معصومه قاسم قهرمان ، محمد امین عربگل ، فاطمه آقاعلیگل ، معصومه ملایی،فاطمه ملایی ، الهه علیگل ، عاطفه علیگل، محبوبه جباری

Somayeh arabgol

 

✅گزینه 2: کوروش کربلایی، منصور عربگل ، نوشین ، fatemeh ،شهره مجرد، جمال ، 

مریم کربلایی ، ناهید کربلایی ، لیلا کریم پور دختر شهربانو ، الینا عربگل،شیواکربلایی علی گل

، شقایق ، بنده خدا هستم ، مینا کربلایی علیگل ، زهرا احترام ، محمدعلیگل(حاج یوسف) ،

محمد کربلایی علیگل ، ملینا علیگل ، مریم هادیگل ، بهمن

 

❌گزینه 3: امیرحسین عربگل ، رضا عبدالله ، مهسا نوه مش قاسم ، رضا کربلایی گلبانو ،

مهدی ملایی از قم ، محمدامین عربگل ، 

روشن ملايي ، ثریاملایی ، فاطمه هادیگل 

،عباس حاج یوسف ، کیوان عربگل ، 

حنانه حبیب غفار ، مهدی عربگل علمدار حاج فرج ، نیلوفر عربگل ، محمدرضا هادیگل

 

❌ گزینه4: محمد از قم ، رحمانی ، نفس منو همسرم پسرامون هستن ، نسترن هادی گل ، حدیثه محمد تقی حاج علی ، هادی ‌زین ‌العابدین

، ماهان ميرزامحمدى ، زهرا احترام ، آرمین رنجبر ، آرین عربگل ، عمران محمدتقی ، 

آقا فرهاد ، مژگان دانشیار ، اکرم

تشکر فراوان از همه شرکت کنندگان عزیز

ماست و خیار ناصرالدین شاهی !

با سلام و وقت بخیر رامین کربلایی هستم در این دوشنبه حکایت  ماست و خیار ناصرالدین شاهی رو خدمتتون تقدیم می کنم . امیدوارم که مورد پسندتون واقع بشه

ماست و خیار ناصرالدین شاهی


می گویند در زمان ناصرالدین شاه، روزی امیرکبیر که از حیف و میل سفره های خوراکِ درباری به تنگ آمده بود به شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت می خورند را میل فرمایند.
شاه پرسید که مگر رعیت ما چه میل می کنند !؟
امیر گفت : ماست و خیار...
شاه سر آشپزباشی‌ را صدا زد و فرمان داد برای ناهار فردا ماست و خیار درست کند...

سر آشپزباشی‌ به تدارکات چی دستور تهیه مواد زیر را داد:
1) ماست پر چرب اعلا 6 من ...
2) خیار نازک و قلمی ورامین 2 من ...
3) گردوی مغز سفید بانه 1 کیلو ...
4) پیاز اعلای همدان 1 من ...
5) کشمش اعلا و مویزِ شاهانی بدون هسته 1 کیلو ...
6) نان مرغوب مغز دار خاش خاش دارِ دو آتیشه 3 من ...
7) نعنای باغی اعلا و سبزی‌های بهاری 1 کیلو! ...
8) و ...

خلاصه مطلب این که ناصر الدین شاه قبله عالم صاحب قران بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار تناوول کردند، فرمان به یک کاسهِ اضافه داد و در حالی‌ که ترید می فرمودند برگشت و به امیرکبیر گفت: « پدر سوخته ها ، رعایای ما چه غذاها می خورند و ما بی‌ خبر بودیم ! هر کس نارضایتی کرد و کفرانِ نعمت، به چوب و فلک ببندینش»

تا دوشنبه ای دیگر بدرود

انا لله و انا الیه راجعون

آیت الله هاشمی رفسنجانی :

ظلم است اگر به فردای ایران نیندیشیم فردا ممکن است ما نباشیم ، ولی ایران که هست.

رحلت رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را حضور شما تسلیت عرض می کنیم .

خلاصه زندگینامه حضرت معصومه (س)

        نام حضرت معصومه علیها السلام « فاطمه کبری » بود ، زیرا امام موسی کاظم علیه السلام سه دختر به نام فاطمه داشتند و حضرت معصومه (س) بزرگترین آنها بود .

 ·         مادر آن حضرت ، بانوی بزرگواری به نام « نجمه » خاتون بود .

 ·         لقب  « معصومه » را امام رضا علیه السلام بر ایشان نهاد .

 ·         در شرافت نسب حضرت معصومه (س) همین بس که ایشان دختر امام ، خواهر امام و عمه امام  هستند و همگی این ائمه بعلاوه امام باقر و امام صادق علیهما السلام در جلالت شأن ایشان ، روایت دارند . آن حضرت از معدود امام زادگانی است که پنج معصوم در عظمت شأن او سخن گفته اند .

 ·         درست است که روایات متعدد و فراوانی در شأن شهر قم و اهالی آن وارد شده ، ولی به طور مسلم اهمیت و مقام حضرت معصومه (س) به این جهت نیست که در قم مدفون گردیده اند بلکه در میان فضائلی که قم دارد مهمترین فضیلت این است  که حضرت معصومه (س) را در خود جای داده است . تعداد 444 امامزاده بزرگوار در قم مدفونند حتی در جوار مرقد حضرت معصومه (س) دختران مکرمه امام جواد (ع) آرمیده اند .

 ·         با توجه به اینکه حضرت معصومه (س) در سال 201 هجری قمری رحلت کردند عمر شریف حضرت حدود 28 سال بود .

 ·         در میان حدود 37 فرزند حضرت کاظم (ع) فقط امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) از یک مادر ، آن هم بانوی بزرگواری چون نجمه خاتون متولد شدند .

 ·         امام رضا (ع) 25 سال بزرگتر از حضرت معصومه (س) بودند زیرا آن حضرت در سال 148 هجری قمری به دنیا آمدند و حضرت معصومه (س) در سال 173 هجری قمری .

 ·         حضرت معصومه (س) 21 سال تحت سرپرستی امام رضا (ع) بودند زیرا امام کاظم (ع) در سال 179 هجری قمری به دستور هارون زندانی گشت و حضرت معصومه (س) در آن زمان 6 ساله بودند و تا زمان هجرت امام رضا (ع) – سال 200 هجری قمری – تحت کفالت حضرت بودند .

 ·         امام رضا (ع) دو سال بعد از حضرت معصومه (س) شهید شدند .

 ·         حضرت معصومه (س) پس از ورود به قم در منزل موسی بن خزرج اقامت گزیدند . این منزل به همین دلیل از دیرزمان مورد توجه شیعیان قرار دارد و هم اکنون نیز با نام « ستیه » زیارتگاه مشتاقان آن حضرت می باشد . « ستیه » مخفف سیّده به معنای خانم است . نام دیگر این محل « بیت النور » است که برخی به اشتباه آن را « بیت التنور » نامیده اند . با این توجیه که ایشان در مدت اقامت در آنجا ، نان می پخته اند .اما با توجه به بیماری حضرت در مدت اقامت و مهمان نوازی قمی ها ، این توجیه پذیرفتنی نیست . این محل در خیابان انقلاب میدان میر ابتدای 45 متری عمار یاسر قرار دارد .

 ·         پس از وفات حضرت معصومه (س) پیکر مطهر ایشان را غسل داده ، کفن کردند و به محل حرم فعلی آوردند تا به خاک بسپارند . زمینی که هم اکنون مرقد مطهر حضرت معصومه (س) و صحن و سرای آن حضرت در آن جای دارد ، در  عصر ورود حضرت به قم به نام « باغ بابلان » خوانده می شد که از باغهای موسی بن خزرج بود . در آنجا اشعری  ها سردابی حفر کردند ولی نمی دانستند چه کسی باید حضرت معصومه (س) را در قبر بگذارد . ناگاه از جانب صحرا دو نفر سوار نقابدار پیدا شدند ، وقتی به نزدیک رسیدند از مرکب خود پیاده شده و بر جنازه حضرت نماز خواندند . سپس داخل سرداب شده و جنازه را دفن کردند . آنگاه بیرون آمده و رفتند و کسی نفهمید آنها چه کسی بودند . این قضیه دلالت بر کرامت و شرافت حضرت دارد .

 مطلب فوق را جناب آقای عباس رحمانپور برامون ارسال کرده اند ضمن تشکر از ایشان

سوال هوش

در این تصویر چند حیوان می بینید ؟

 

 

1 - 10 حیوان

2 - 16 حیوان

3 - 8 حیوان

4 - 5 حیوان

عکسهای ارسالی شما

گوچولوی نازنین: آرتین عربگل(پسر وحید کردعلی)

 

 

 

ارسال کننده عکسها: آقا وحید کردعلی

تشکر از آقا وحید

تشخیص چهره؟؟؟

صاحب هر دو چهره خوشبختانه در قید حیات هستند.

 

آقای ناصرِ_(شمس الله خدابیامرز)

 

این هم یک عکس دیگه از جوانی مش ناصر که قبلا برای تشخیص چهره گذاشته بودیم.

 

 

مش ناصر_ هم محله ای ما

 

خانواده مش ناصر به اتفاق کبل حسین خدابیامرز

 

آقا بهروز( پسر مش ناصر)

 

 

آقای داود حاج محمد علی

آقا داود حاج محمد علی

اسامی شرکت کنندگان و برندگان مسابقه تشخیص چهره؟

خانمها و آقایان: محمد حاج یوسف و سعید حاج اسماعیل_بهمن_سعید شیخ ربیعی(نوه مش ناصر)_نجمه محمد تقی_نجمه روح الله علم_طاهره امیر_سعید عبدالله_محبوبه شاطر_ثریا ملایی(صغری عین الله)_معصومه هادیگل_عمران محمد تقی_زهرا احترام_محمد رضا حوری_محبوبه شهناز_آقا فرهاد_طیبه و ابراهیم_فاطمه آقا علیگل_داود حاج محمد علی

اسامی افرادی رو که تشخیصشون اشتباه بوده رو ننوشتم.

با تشکر فراوان از همه عزیزان شرکت کننده. چه اونایی که پاسخ صحیح دادند و چه اونایی که پاسخشون اشتباه بوده. ممنون از وقتی که گذاشتید و زحمتی که کشیدید.

داود حاج محمد علی رو اکثرا شناخته بودند ولی مش ناصر رو خیلی ها نوشته بودند غلام جعفرعلی_ یه تعداد هم کردعلی نوشته بودند.

در ضمن، اسامی برندگان رو وقتی می نویسیم، همیشه هر دو جواب و صحیح ننوشتند. یه عده فقط  یکی از چهره هارو شناختن. مثل تشخیص چهره این مرحله....

عکس مش ناصر رو خودم با اجازه خودشون از آلبوم عکسهاشون گرفتم.

ارسال کننده عکس آقا داود هم خودشون بودند.

با تشکر از خانواده مهربان و خونگرم مش ناصر و با تشکر از آقا داود فعال در زمینه وبلاگ...

حل جدول سودوکو

*جواب سودوکو مرحله هشتم*

با تشکر از دوستان شرکت کننده در مرحله هشتم سودوکو.

و اما جواب صحیح:

 

*امتیازات و نمرات برتر هفته هشتم*

*****************************

 

*مجموع امتیازات عزیزان و نفرات برتر تا هفته هشتم:*

 

تبریک مقام اول ژیمناستیک در منطقه

با سلام

آدینه تون به خوشی و نیکبختی

امروز جمعه

1395/10/17

ملینا خانم_ دختر گل آقا بهمن و لیلا خانم

در مسابقات ژیمناستیک، در باشگاه خودشان و در منطقه مقام اول را کسب نمودند.

ضمن تبریک به ملینا جان و خانواده محترمشون، برای این ورزشکار کوچک، آرزوی سلامتی و موفقیت های روز افزون داریم.

به امید مدال قهرمانی جهان